- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست
2 کتابه در عالیش این رقم کین در بآنکه از دو جهان رو نتافت نکشادست
3 ز تاق مرتفعش این صدا رسید به گوش «بیا که قصر امل سخت سست بنیادست »
4 به سوی مغبچه رندانش را خطاب که خیز «بیار باده که بنیاد عمر بر بادست »
5 سرور نغمه گرش اینکه داد عیش دهید به نقل و باده که کار زمانه بیدادست
6 سبو ز غلغل می کرده این ندا که بنوش قدح که دیر کهن را بسی چو تو یادست
7 به جلوه ز آئینه جام چهره مقصود که هست کشته باو چشم هر که افتادست
8 بدار ساقی ازان جام می که شد عمری کز اشتیاق ویم کار آه و فریادست
9 که مست گشته کنم ترک خویش چون فانی هرانکه مست خراب این چنین شد آبادست