بیا که فصل بهار است و محتسب معزول از جامی غزل 216

بیا که فصل بهار است و محتسب معزول

1 بیا که فصل بهار است و محتسب معزول معاشران به فراغت به کار خود مشغول

2 بیا بیا که صفا در پی صفاست همه حریف ساده و می بی غش و قدح مصقول

3 شراب لعل ز جام بلورکش که به هم دو جوهرند یکی منعقد دگر محلول

4 علم به عالم اطلاق زن ز باده لعل مشو چو فلسفیان قید علت و معلول

5 فقیه و زاهد و عابد نه مرد این کارند ببند بر رخ اینان در خروج و دخول

6 چو از فضایل مردان راه محرومی چه سود بحث که آن فاضل است و این مفضول

7 به جرم توبه ز مستان خجل مشو جامی که پیش اهل کرم هست عذرها مقبول

عکس نوشته
کامنت
comment