- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا بیا که ز هجر آمدم به جان ای دوست بیا که سیر شدم بی تو از جهان ای دوست
2 به کام دشمنم از آرزوی دیدارت مباش بیخبر از حال دوستان ای دوست
3 چو نفخ صور دهد جان به مرده عاشق را نسیم زلف تو بخشد هزار جان ای دوست
4 خیال بود مرا کز تو بر توان گشتن بیازمودم و دیدم نمیتوان ای دوست
5 اگر به حسن تو باشند شاهدان بهشت خوشا تفرج خوبان در آن جهان ای دوست
6 وگر به جان و جهان صحبتت شود حاصل هنوز وصل تو باشد به رایگان ای دوست
7 چو زیر خاک شوم با خیال رخسارت ز خاک دیده من روید ارغوان ای دوست
8 از عاشق تو که دارد امید هشیاری که شد به بوی تو سر مست جاودان ای دوست
9 از عکس روی تو روی زمین شود روشن شبی که ماه نتابد ز آسمان ای دوست
10 گهی ز شوق تو خورشید آشکار شود گهی ز شرم تو زیر زمین نهان ای دوست
11 به جای هر سر مویی مرا زبانی نیست که تا ز زلف تو مویی کنم بیان ای دوست
12 همام نام تو بسیار میبرد چه کند ازین سخن نگزیرد دمی زبان ای دوست