- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی رخ چون خورت ای جان به لب آمد جانم می دهم جان به غم عشق تو تا بتوانم
2 همچو بلبل شب و روز و گه بی گه به جهان من به پای رخ گل از دل و جان می خوانم
3 درد خود را بنمودم به طبیب از سر درد کرد از گل شکر لعل لبت درمانم
4 درد ما را نکنی هیچ دوا از لب لعل ای عزیز دل من طالع خود می دانم
5 زندگانی به فراق رخ خوبت کردن یک نفس جان جهان من به جهان نتوانم
6 چون قلم دود به سر می رودم از غم تو همچو پرگار به هجران تو سرگردانم
7 غم حال من سرگشته بجو کآخر کار ترسم ای جان که به درمان جهان درمانم