- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بیا دل ز دنیایِ دون بر گسل که بس رونقی نیست در آب و گل
2 سلوکِ تو از خود برون رفتن است شدن با دگر سالکان متّصل
3 به دنبالِ آن سالکان کی رسی به احوالِ دنیا چنین مشتغل
4 گروهی گرفته رهِ فلسفه گروهی دگر مذهبِ معتزل
5 علی الجمله هر کس به خود مذهبی نهادند از یک دگر منفصل
6 مقصّر جدا گشته غالی جدا برون رفته از جاده ی معتدل
7 رهِ راستان است و فرمان بَران زری پاک و پاکیزه از غشّ و غل
8 قیامت که موقوف دارند خلق به نَطوی السّماءَ کطیِ السِجِل
9 اگر سّرِ این سَتر پیدا کنم کجا طاقت آرند کو محتمل