- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای کمال زمان بیا و ببین که ز عشقت چگونه میسوزم
2 با بهار رخت تواند گفت شب یلداکه روز نوروزم
3 در فراق رخ چو خورشیدت روشنایی نمیدهد روزم
4 کیسهای دادیم در این شبها که همی وام صحبت اندوزم
5 روزها رفت و من نمیدانم که بر آن کیسه کیسهای دوزم
6 یارب از کاردی بود با آن که بدان کین دشمنان توزم
7 سر چو سرو از نشاط بفرازم رخ ز شادی چو گل برافروزم
8 وگر این کار هست بیهوده تن زن آنگاه کاسهٔ یوزم
9 سایه بر کار این سخن مفکن زانکه چون سایه بر تو آموزم