-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 بیا و بوسه بده از آن لبان خندانت که در دلم زدی آتش به آب دندانت
2 به ابروان خوش آشفته کردی ام با خود چه دید خواهم از آن چشم های فتانت
3 مرو دمی بنشین تا شکستگان فراق خبر کنند ز حال دل پریشانت
4 کسی برای خدا با تو بر نمی گوید که چند ناز کنی بر نیازمندانت
5 امید نیست که رحمت کنی و نرم شود به آتش دم گرمم دل چو سندانت
6 مگر شبی چو زبان داده ای به روز آرم به خلوت ار نکند بخت من پشیمانت
7 چه باشد ار ز سر مرحمت نزاری را شبی به خانه بری یا دمی به بستانت