بی رخت چون به چمن راه کنم از جامی غزل 338

جامی

جامی

جامی

بی رخت چون به چمن راه کنم

1 بی رخت چون به چمن راه کنم سوی گل بنگرم و آه کنم

2 شرح حالم چو غم آرد حاشا که ز حال خودت آگاه کنم

3 قصه هجر دراز و تو ملول ادب آنست که کوتاه کنم

4 کفش زن از سر خواری به سرم تا کلاه شرف و جاه کنم

5 قصد من روی تو باشد هرجا ذکر مهر و صفت ماه کنم

6 هر شبی تا سر کویت جان را همره آه سحرگاه کنم

7 گر دلت مردن جامی خواهد کار بر موجب دلخواه کنم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر