1 ابر برکشت من ار گشت زامساک بخیل رشحه افشانی بحر کف ساقیست کفیل
2 قطره ای از سر رحمت بزن ای ابر کرم که در این مزره خشکیده بسی زرع و نخیل
3 ندهد شیر باطفال چمن دایه ابر که شده لاله و نرگس همه خونین و علیل
4 چشم ما نیست به تخمی که بخاک افشاندیم ساقی آن آب بده گرنه کثیر است قلیل
5 قوت جان قوت دل اصل روان نور بصر می که در باغ بقا روید از او اصل اصیل
6 راه گمگشته بظلمات سکندر دارم خضر کو تا شودم بر سر آن چشمه دلیل
7 قطره خون منت کی بنظر میآید که بود خون جهان بر سر کوی تو سبیل
8 آب و آتش نشناسم زتو رحمت خواهم کز توهم خون شد و هم آب روان دجله نیل
9 از سر دار بر افلاک بری عیسی را میکنی از نظری نار گلستان خلیل
10 دست تو دست خدا میشمرد آشفته از تو هر کار که آید بنظر هست جمیل
دیدگاهها **