رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند از کمال خجندی غزل 425

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید

1 رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید مراد است که حاسد نمی تواند دید

2 دگر به صومعه خلوت نشین کجا بیند مرا که بی می و شاهد نمی تواند دید

3 بگردن تو نخواهم که بینم آن نسبیح که رند شکل مقلد نمی تواند دید

4 کسی که گوشه محراب ابرونی دیدست دگر کسیش به مسجد نمی تواند دید

5 به نرد عشق تو نقشی ز کعبتین مراد ورای عاشق فارد نمی تواند دید

6 روان نگشته بسجاده اشک صوفی را چه سود ورد که وارد نمی تواند دید

7 بدیدنش چه شتابده رونده بی تو کمال که بی دلالت مرشد نمی تواند دید

عکس نوشته
کامنت
comment