1 شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند
2 دست چو منی که پای بند طرب است در چرم نگیرند که در زر گیرند
1 جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
2 وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان گذر باید کرد
1 تا ظن نبری کز پی جان میگریم زین سان که پیداو نهان میگریم
2 از آب لطیفتر نمودی خود را در چشم مت آمدی از آن میگریم
1 زین سان که فتاد هجر در راه ای دل ترسم که نبری جان ز غمش آه ای دل
2 باری چو نهای غائب از آن ماه ای دل عذر من مستمند میخواه ای دل