-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو سه روز بگذشت و شد راست باد به کشتی نشستند و رفتند شاد
2 به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آن کس که داد از شگفتی نشان
3 برفتند سیصد هزاران فزون بدیدند از جانور گونه گون
4 چه برسان پرّنده و چارپای چه هم گونه دیو مردم نمای
5 یکی را سه رو ، پای و چنگل هزار یکی بهره را سر دو و چشم چار
6 یکی را دُم ماهی و چنگ شیر دهان از بَرِ سینه و چشم زیر
7 یکی را تن اسپ و خرطوم پیل رخش لعل و اندام همرنگ نیل
8 یکی را سر گاو و یشک نهنگ یکی را تن مردم و شاخ رنگ
9 همه زین نشان گونه گون جانور نمودند در آب با یکدگر
10 چنین تا کُهی کآن نه بس دور بود سَر مرز او نزد فیصور بود