- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو چشم مست بدان زلف تابدار آید اسیر بند کمندت به اختیار آید
2 دلی که در شکن زلف بیقرار افتاد عجب بود که دگر با سر قرار آید
3 نظر جدا نکند از کمان ابرویت اگر ز چشم تو صد تیر بر شکار آید
4 میان چشم جهانبین خود کنم جایش اگر ز کوی تو گردی بدین دیار آید
5 روم به کوی تو پنهان و غیرتم باشد بر آن سگی که در آن منزل آشکار آید
6 برای مهره مقصود پیش چندین خصم که راست زهره که اندر دهان مار آید
7 فتاد کشتی ما در میان غرقابی که راضیم که یکی تخته با کنار آید
8 کشم ملامت عشقت به رسم سربازان به راه عشق سلامت کجا به کار آید
9 تو را ندید ملامتگرم وگر بیند ز گفتههای خود انصاف شرمسار آید
10 هزار سال به آب حیات و خاک بهشت بپرورند مگر زین گلی به بار آید
11 چو بلبلان به زمستان همام خاموش است در انتظار مگر بوی نوبهار آید