1
چو شمشاد قدت در گلشن آمد
خلل در کار سرو و سوسن آمد
2
بیادت چشم از آن بر گل نهادم
که بوی یوسف از پیراهن آمد
3
ز تیرش سهم دادندی مرا خلق
سخن نشنیدم، آخر بر من آمد
4
پشیمان بود یار از خون عشاق
ولی بهر منش در گردن آمد
5
سزای دوستی دانست شاهی
که از کویت بکام دشمن آمد