1 چو دید آن عاشق دلسوز خسته همایون نامهٔ یار خجسته
2 به جوش آمد دلش از درد و اندوه رخش چون کاه گشت و غصه چون کوه
3 ز نو آغاز کرد افغان و زاری به زاری گفت با باد بهاری
1 زهی! شب نسخهای از زلف و خالت تراز کسوت خوبی جمالت
2 حروف نقش چین را نسخه کرده مسلسل گشتن زلف چو دالت
1 دراز شد سفر یار دور گشتهٔ ما فغان ازین دلی بیاو نفور گشته ما
2 به آن رسید که توفان بر آیدم بدو چشم ز سوز سینه همچون تنور کشته ما
1 ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را
2 باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را