-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دید اشک روان مرا ستاره شناس گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس
2 دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس
3 رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی ز غمزه های تو خورده ست خرده الماس
4 ز اهل زهد ملول است طبع دردکشان خواص را چه سر صحبت عوام الناس
5 میان نازکت افزون بود ز فهم عقول چو سر غیب که بیرون بود ز درک حواس
6 جفای چرخ مرا بس سرم به سنگ ستم مساز خرد و منه پیش آسیا دستاس
7 ز سر صبح ازل می زند نفس جامی مباد شغل تو جز پاسداری انفاس