چو دید اشک روان مرا ستاره شناس از جامی غزل 180

چو دید اشک روان مرا ستاره شناس

1 چو دید اشک روان مرا ستاره شناس گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس

2 دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس

3 رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی ز غمزه های تو خورده ست خرده الماس

4 ز اهل زهد ملول است طبع دردکشان خواص را چه سر صحبت عوام الناس

5 میان نازکت افزون بود ز فهم عقول چو سر غیب که بیرون بود ز درک حواس

6 جفای چرخ مرا بس سرم به سنگ ستم مساز خرد و منه پیش آسیا دستاس

7 ز سر صبح ازل می زند نفس جامی مباد شغل تو جز پاسداری انفاس

عکس نوشته
کامنت
comment