- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو دید جسم مرا جای آرمیدن، روح نیارمید در این جسم از تپیدن، روح
2 غبار کوی تو دانست جسم را ورنه نداشت طاقت این مشت گل کشیدن، روح
3 قبول جسم نمی کرد اگر که می دانست شراب موت در آخر نفس چشیدن روح
4 هزار مرتبه در گوش من گرفته قرار برای یک سخن از لعل او شنیدن روح
5 به هیچ باب دگر رام کس نمی گردد نهاد چون دل خود بر سر رمیدن روح
6 چها که دیده نگردیده است در چشمم برای یک نظر از دور بر تو دیدن روح
7 علاج نیست که تن پا دراز خواهد کرد ز جسم چون کند آهنگ سرکشیدن روح
8 دمید خط چو سعیدا به گرد عارض یار ز جسم کرد خیال برون دمیدن روح