-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو اشک خویشتن غلتم میان خاک و خون شبها ز رشک آنکه بینم جام می را لب بر آن لبها
2 شدی مشهور شهر آنسان که همچون سوره یوسف همیخوانند طفلان قصه حسنت به مکتبها
3 به خواب ار بر درت یابند جا جانهای مشتاقان به بیداری کجا آیند دیگر سوی قالبها
4 ز تو هرشب ز بس یارب رود بر آسمان افتد ملایک را غلط در سبحه از غوغای یاربها
5 تنم را ز آتش دل هر دم افزاید تبی دیگر خدا را ای اجل رحمی که جانم سوخت زین تبها
6 شدم بدبخت ز اشک خود نشد آری مرا هرگز سعادتمندیی روزی ازین سیاره کوکبها
7 ز هفتاد و دو ملت کرد جامی رو به عشق تو بلی عاشق ندارد مذهبی جز ترک مذهبها