- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو موسی باز میگردید از طور در آن وادی سیاهی دید از دور
2 چو نزدیکش رسید او بود شیطان که مینالید او از دوری و عصیان
3 چو موسی دید او را رحمش آمد کمانش شد که آن دم خشمش آمد
4 به شیطان گفت موسی ای گنهکار چرا سجده نکردی تا شوی خوار
5 بگفتا زان سبب سجده نکردم که ترسیدم مبادا چون تو گردم
6 بگفتا من چه گشتم در نبوت بگفتا اوفتادی از فتوت
7 بگفتا چون فتادم هین بیان کن عیانم نیست این بر من عیان کن
8 بگفتا خواستی از دوست دیدار چرا کردی نظر آنجا به کهسار
9 چو روی از وی بگرداندی ندانی شوی خسته ز قول لن ترانی
10 چو بودم من به عشق او یگانه مرا میآزمود این بُد بهانه
11 ز عصیان بس چها آمد به رویم نجستم غیر او و هم نجویم
12 ز عشقش سجدهٔ آدم نکردم چو حق باشد سوی آدم نگردم
13 به غیر حق دگر چیزی ندانم اگر نزدیک یا دورم همانم
14 بگفت اینها و از موسی جدا شد ندانستش چه افتاد و کجا شد
15 یقین دان عشق کار سرسری نیست حقیقت مرد عاشق هر دری نیست
16 کسی کش عشق شخصی هست در پوست نخواهد غیر او هرچند نیکوست