-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو ممکن نیست کانمه پاسبان محفلم سازد بکوشم تا سگ دنباله گیر محملم سازد
2 از وی چون پرده افتد برملا از من کند رنجش که از همراهی خود با رقیبان غافلم سازد
3 کندبر من بتیغ آن بت گنه ثابت که هر ساعت ز بیم جان بنا واقع گناهی قایلم سازد
4 ز دل بس رازهای پرده گر سر بر زند روزی که دل فرسائی بار جفا نازک دلم سازد
5 ز فتانی به ایمائی کند واقف رقیبان را اجازت ده نگاهش چون به ابرو مایلم سازد
6 ز خارج پیچشیها در دمم باید شدن بیرون دمی از مصلحت در بزم خود گر داخلم سازد
7 درونم محتشم زان مست کین خواهد شدن شادان ولی روزی که دور چرخ ساغر از گلم سازد