- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج
2 کلاه فقر بود خود اشاره در معنی به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج
3 زبان حالت درویش دلقپوش این است که راه میکده باشد مرا بهین منهاج
4 ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج
5 نظیر جذبه و عشق است عقل و نفس و فنا براق و رفرف و جبریل و احمد و معراج
6 بنای هستی ما را به می خراب کنید که خسروان نستانند از خراب خراج
7 خراب باده عشقم نه مست آب عنب حریف عذب فراتم نه اهل ملح و اجاج
8 چه گویمت که چه دردیست درد عشق که هیچ ز هیچکس نپذیرد به هیچگونه علاج
9 چنان به موج درآمد فضای بحر محیط که اصل بحر نهان شد ز کثرت امواج
10 سروش گفت به وحدت که عشق مصباح است بود تن تو چو مصباح و دل در او چو زجاج