چو پوست تخت من است و کلاه از وحدت کرمانشاهی غزل 25

وحدت کرمانشاهی

آثار وحدت کرمانشاهی

وحدت کرمانشاهی

چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج

1 چو پوست تخت من است و کلاه پشمین تاج به تخت و تاج کیانی کجا شوم محتاج

2 کلاه فقر بود خود اشاره در معنی به اینکه دور کن از سر هوای افسر و تاج

3 زبان حالت درویش دلق‌پوش این است که راه میکده باشد مرا بهین منهاج

4 ز جان و تن بگذر تا رسی به کعبه دل که این بود حرم خاص و آن مناسک حاج

5 نظیر جذبه و عشق است عقل و نفس و فنا براق و رفرف و جبریل و احمد و معراج

6 بنای هستی ما را به می خراب کنید که خسروان نستانند از خراب خراج

7 خراب باده عشقم نه مست آب عنب حریف عذب فراتم نه اهل ملح و اجاج

8 چه گویمت که چه دردیست درد عشق که هیچ ز هیچکس نپذیرد به هیچگونه علاج

9 چنان به موج درآمد فضای بحر محیط که اصل بحر نهان شد ز کثرت امواج

10 سروش گفت به وحدت که عشق مصباح است بود تن تو چو مصباح و دل در او چو زجاج

عکس نوشته
کامنت
comment