1 چو عادتست که ابنای دهر در هر قرن کرم به لاف ز عهد گذشته وا گویند
2 بدان گروه بباید گریست کز پی ما حکایت کرم از روزگار ما گویند
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 در فراقت دل ازین سوخته تر نتوان داشت خویشتن را به ازین زیر و زبر نتوان داشت
2 سرخ روییّ خود از لعل تو می دارم چشم وین چنین چشم کز از خون جگر نتوان داشت
1 رخت تاثیر آهی بر نتابد غمت هر دستگاهی بر نتابد
2 چنان نازک رخی داری که از دور بصد حیلت نگاهی برنتابد
1 ای مرا کرده مشوّش زلفت وی ز گل ساخته مفرش زلفت
2 تا که در خسته دل ما پیوست نیست خالی ز کشاکش زلفت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **