- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو نبود روی جانان دیدهٔ روشن نمیخواهم چه جای دیده روشن که جان در تن نمیخواهم
2 میفروز ای رفیق امشب چراغ این کلبهٔ غم را که بیروی وی این ویرانه را روشن نمیخواهم
3 ز تار و پود هر جنسی تنش آزار میگیرد به جز برگ گل سوریش پیراهن نمیخواهم
4 غمش آتش به من در زد رمید از دل خیال او که من شبها ز قُدسم گوشهٔ گلخن نمیخواهم
5 نشان ای باغبان پیش خس و خارم که بیپایان غمی دارم تماشای گل و سوسن نمیخواهم
6 تنم چون خاک گردد در رهش آبی زن ای دیده که من این گرد محنت را بر آن دامن نمیخواهم
7 به صد زاری وصالش خواستم گفتا برو جامی چه سود از خواهش بسیار تو چون من نمیخواهم