چو دست بی تو بدین چشم اشکبار برم از جامی غزل 326

جامی

جامی

جامی

چو دست بی تو بدین چشم اشکبار برم

1 چو دست بی تو بدین چشم اشکبار برم به آستین ز مژه در شاهوار برم

2 میان اشک شدم غرقه آشنایی کو که رخت خویش ازین موج باکنار برم

3 به هر بهانه بری روزگار پیش رقیب تو روزگار بری و من انتظار برم

4 برای حاجت وصلت بس است مشعل آه چه حاجت است که شمعی به هر مزار برم

5 زناله درد سر شهریان دهم شب و روز خوش آنکه درد سر خویش ازین دیار برم

6 ز جام دور که مستی تو زان و من مخمور تو ذوق مستی و من تلخی خمار برم

7 تو نوغزالی و من جامی غزل پرداز که از تو پی به غزلهای آبدار برم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر