1 چو عزت بایدت ترک طمع کن گدایان را ازین معنی است خواری
2 مه از خورشید روشن چون ضیا خواست سیه رو گشت از آن بی اعتباری
3 درفشان گشت چون بر فرق مردم بشاهان چتر شد ابر بهاری
1 خوش آن رندی که از دوران دلش چون زنگ غم گیرد سفال میکده بر کف به جای جام جم گیرد
2 چو ساقی از پی ساغر گزک هم لب بلب بخشد من دیوانه میخواهم که ساغر دم به دم گیرد
1 وه که در وقت گلم زان گل رخسار جدا گل جدا آتش من نیز کند خار جدا
2 از جدایی من و یار ابر ز تأثیر بهار من جدا گریه کنان ابر جدا یار جدا
1 شام هجران مرا عکس رخ یار کجاست؟ بهر آن عکس می آئینه کردار کجاست؟
2 پی می داشتنم ساقی گل عارض کو بهر بزم طربم ساحت گلزار کجاست؟