1 چو عزت بایدت ترک طمع کن گدایان را ازین معنی است خواری
2 مه از خورشید روشن چون ضیا خواست سیه رو گشت از آن بی اعتباری
3 درفشان گشت چون بر فرق مردم بشاهان چتر شد ابر بهاری
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به مستی در دلم گردد خیال روی یار امشب که سازد هر زمان در گریهام بیاختیار امشب
2 به حالم شمع را گر دل بسوزد گو سر خود گیر که در هجران مرا تا صبحدم اینست کار امشب
1 تو خوب و خلق تو خوب و تکلمت هم خوب نبرده چون تو بخوبی کسی به عالم خوب
2 به حسن به ز پری آدمی گری برتر نگشته مثل تو پیدا ز نسل آدم خوب
1 در میکده صلاح و ورع در شماره نیست آنجا جز آنکه باده بنوشند چاره نیست
2 حال مآل دردکشان گرچه شد نهان احوال اهل صومعه هم آشکاره نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به