-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نمیاید چو از دل بر زبان درد ز دل بیرون کنم خود گو چسان درد
2 نهم از درد تو تا میتوان داغ کشم از داغ تو تا میتوان درد
3 اگر این است راحتها، همان رنج اگر این است آسایش همان درد
4 به دردسر نمیارزد جهان هیچ سر ما خود ندارد هیچ از آن درد
5 ز دردم استخوان فرسود اکنون کند مغزم بجای استخوان درد
6 به بخت ما بروید از زمین داغ به وقت ما ببارد ز آسمٰان درد
7 مسیحا گو مدم بر ما که ندهیم به عمر جاودانی یک زمان درد
8 چه خواهد شد که گوید کشتهٔ ماست غمت را اینقدر آمد زبان درد
9 رضی سان کار بی دردان بسازم گر از مرگم دهد این بار امان درد