1 چو دیوان کمال افتد بدستت نویس از شعر او چندانکه خواهی
2 خیالات غریب و لفظ و حرفش اگر خواهی که دریایی کماهی
3 زهر لطفش روان مگذر چو خامه بهر حرفی فرو رو چون سیاهی
1 آن گل نو از کدامین بوستان برخاسته است کز نسیم او ز هر سو بوی جان برخاسته است
2 عندالیان تا حکایت کرده زان بالا بلند از درون سرو فریاد و فغان برخاسته است
1 از پیرهنت بویی آمد به گلستانها کردند پر از نکهت گلها همه دامانها
2 با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه کز رشته زلف تست این چاک گریبانها
1 درد من گویید با یاران که درمان یافت نیست پار، درماناست درمان چیست چون آن یافت نیست
2 دل سکندروار خواهد تشنهلب جان برفشاند از دهانش چون نشان آب حیوان یافت نیست