1 چو دیوان کمال افتد بدستت نویس از شعر او چندانکه خواهی
2 خیالات غریب و لفظ و حرفش اگر خواهی که دریایی کماهی
3 زهر لطفش روان مگذر چو خامه بهر حرفی فرو رو چون سیاهی
1 آن نور دیده یک نظر از من دریغ داشت تیری ز غمزه بر جگر از من دریغ داشت
2 میشد نکو به زخم دگر زخم سینه ام دردا که مرهم دگر از من دریغ داشت
1 دوش از در میخانه بدیدیم حرم را می نوش و ببین قسمت میدان کرم را
2 فرمان خرد بر دل هشیار نویسند حکمی نبود بر سر دیوان قلم را
1 دل می کشد به داغ تو هر لحظه سینه را داغی بکش به سینه غلام کمینه را
2 زینسان که مشک زلف ترا سر نهاده است گردن کشی چراست به تو عنبرینه را