چو انگشتان نایی دایما از جویای تبریزی غزل 664

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید

1 چو انگشتان نایی دایما در رقص می آید سرانگشت طبیب از جستن نبضم نیاساید

2 برای ما و خود در فکر خودسازی نمی افتد مگر خودرای من بهر خدا خود را بیاراید

3 به اغوای طمع هر کس شود آبستن مردم حذر از صحبتش اولاست کز وی فتنه ها زاید

4 نیارد مصقل ماه نوش از تیرگی بیرون چنین گر از دلم آن تیغ ابرو زنگ برباید

5 نشاید غیر یاد وصل او دیگر تمنایی لبش جویا به کام دل مکیدن باید و شاید

عکس نوشته
کامنت
comment