چو شمعم در غمت سوزان و اشک از سلمان ساوجی غزل 278

سلمان ساوجی

آثار سلمان ساوجی

سلمان ساوجی

چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم

1 چو شمعم در غمت سوزان و اشک از دیده می‌بارم به روزم مرده از هجران و شب را زنده می‌دارم

2 چو شبنم هستم امروز از هوا افتاده در کویت الا ای آفتاب من بیا از خاک بردارم

3 خیال طاق ابروی تو در محراب می‌بینم وگرنه من به مشتی خاک هرگز سر فرو نارم

4 به عکس بخت من پیوسته بیدار است چشم من دریغ از بخت من بودی به جای چشم بیدارم

5 مرا جان داد عشق یار و می‌خواهم که این جان را ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم

6 سهی سرورم که بر کار همه کس سایه می‌دارد ز من کاری نمی‌آید که آرد سایه بر کارم

7 برش چون سایه سلمان را اگر چه پست شد پایه مرا این سربلندی بس که من افتاده یارم

عکس نوشته
کامنت
comment