1 چو آمد نامهٔ معشوق چالاک به عاشق، گفت آن مهجور غمناک
2 غنوده بخت شد بیدار ما را مشرف کرد خواهد یار ما را
3 طرب پیوند خواهد کرد با دل روا گشت آنچه میجست از خدا دل
4 خنک دردی که درمانی پذیرد! خوشا کاری که سامانی پذیرد!
1 چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
2 یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو فردا که هیچ عذر نباشد گناه را
1 با که گویم سرگذشت این دل سرگشته را؟ راز سر گردان عاشق پیشهٔ غم کشته را؟
2 آب چشم من ز سر بگذشت و میگویی: بپوش چون توان پوشیدن این آب ز سر بگذشته را؟
1 به خرابات برید از در این خانه مرا که دگر یاد شراب آمد و پیمانه مرا
2 دل دیوانه به زنجیر نبستن عجبست که به زنجیر ببندد دل دیوانه مرا؟