1 خطت چو بنفشه از گل آورد پدید آورد خطی که بر سر ماه کشید
2 پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون آشوب دل مرا شب از صبح دمید
1 ترکم چو کمان کشید کردم نگهش دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
2 مه بود رخش عقرب زلف سیهش وز عقرب در قوس همی رفت مهش
1 ابریست که خون دیده بارد غم تو زهریست که تریاک ندارد غم تو
2 در هر نفسی هزار محنت زده را بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو
1 آن دیده که دیدن تو بودی کارش از گریه تباه میشود مگذارش
2 وان دل که بتو بود همه بازارش در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش