1 چو شمشیر بایدت بود، ای برادر، به جای بدی بد به جای خوشی خوش
2 دو پهنیش چون آب نرم است و روشن دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش
1 نیز نگیرد جهان شکار مرا نیست دگر با غمانش کار مرا
2 دیدمش و دید مر مرا و بسی خوردم خرماش و خست خار مرا
1 حکیمان را چه میگویند چرخ پیر و دورانها به سیر اندر ز حکمت بر زبان مهر و آبانها
2 خزان گوید به سرماها همین دستان دی و بهمن که گویدشان همی بیشک به گرماها حزیرانها
1 چند گوئی که؟ چو ایام بهار آید گل بیاراید و بادام به بار آید
2 روی بستان را چون چهرهٔ دلبندان از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید