1 چو شمشیر بایدت بود، ای برادر، به جای بدی بد به جای خوشی خوش
2 دو پهنیش چون آب نرم است و روشن دو پهلوش ناخوش چو سوزنده آتش
1 جان و خرد رونده بر این چرخ اخضرند یا هردوان نهفته در این گوی اغبرند؟
2 عالم چرا که نیست سخن گوی و جانور گرجان و عقل هر دو بر این عالم اندرند؟
1 گویند عقابی به در شهری برخاست وز بهر طمع پر به پرواز بیاراست
2 ناگه ز یکی گوشه ازین سخت کمانی تیری ز قضای بد بگشاد برو راست
1 کسی که قصد ز عالم به خواب و خور دارد اگر چه چهرهش خوب است طبع خر دارد
2 بخر شمارش مشمارش، ای بصیر، بصیر اگرچه او بهسر اندر چو تو بصر دارد