1 خود را چو نمود او نه خیال است و نه طیف تو چون و چگونه دانیش باشد حیف
2 هرگز نرسی به ذات او تا گویی ماهو و متی و لم و این و کم و کیف
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 گر حکمت محض خواهی و علم اصول از لوح دلت بشوی این نقش فضول
2 گر بی تکرار علم حاصل نشود پس عَلمنی چراست در شأن رسول
1 تا با خلقی تو بی گمان بی دینی تا قبلهٔ تو خلق بود مسکینی
2 از هرچه جز اوست دیده و دل بر دوز تا سلطنت اول و آخر بینی
1 هر چند که در شهر به رندی فاشم وانگشت نمای جملهٔ اوباشم
2 یا رب تو مرا از درِ خود دور مکن مگذار که رسوای جهانی باشم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به