1 چو مهرهٔ مِهر بازی ای سرو سهی چون از گهر حقیقتی حقه تهی
2 هرگه که همی حقی به دست تو بود زنهار چنان کن که ز دستش ندهی
1 هر دیده که بر تو یک نظر داشت از عمر تمام بهره برداشت
2 سرمایهٔ عمر دیدن توست وان دید تو را که یک نظر داشت
1 دوش ناگه آمد و در جان نشست خانه ویران کرد و در پیشان نشست
2 عالمی بر منظر معمور بود او چرا در خانهٔ ویران نشست
1 طمع وصل تو مجالم نیست حصه زین قصه جز خیالم نیست
2 در فراق تو تشنه میمیرم کز لبت قطرهای زلالم نیست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند