1 چو ده دهی(؟) که بد و نیک وقف بود برو به زنگبار و به هند و به سند و چالندر
1 ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار
2 زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت شب سیاه که دید از گره زره کردار
1 به از عید نشناسم از روزگار نه از مدح خسرو به آموزگار
2 خداوند عالم کزو وقت ما همه ساله عیدست لیل ونهار
1 همی بکشتی تا آدمی نماند شجاع هی بدادی تا آدمی نماند فقیر