چو به درد خوی کردی به دوا توان رسیدن از سعیدا غزل 522

سعیدا

سعیدا

سعیدا

چو به درد خوی کردی به دوا توان رسیدن

1 چو به درد خوی کردی به دوا توان رسیدن به قضا رضا چو دادی به خدا توان رسیدن

2 چو خیال عشقبازان به هوای دل قدم نه که به منزل محبت نه به پا توان رسیدن

3 به درآ ز راه چشمم چو نگاه، دلنشین شو که ز مروه چون گذشتی به صفا توان رسیدن

4 دل من ز دجلهٔ غم به کنار، بانگ می زد که توان گذشتن از ما به شما توان رسیدن

5 مرو از پی خیالی بنشین به گوشهٔ دل که به این حیات ناقص به کجا توان رسیدن

6 ز مجاز چون گذشتی به حقیقت آشنایی که ز سایه گر بریدی به هما توان رسیدن

7 به صفای خود سعیدا بنشین به گوشهٔ دل که به این حیات ناقص به کجا توان رسیدن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر