1 چو یاد زلف توام در ضمیر میآید ز گفتهام همه بوی عبیر میآید
2 تو آهوی ختنی یارب این چه افسونست که شیر بیشه به دامت اسیر میآید
3 به سنگ خاره کند رخنه ناوک مژهات چو سوزنی که برون از حریر میآید
4 میان خیل بتان شهسوار کَجکُلَهَم چو در میانه لشکر امیر میآید
5 ز خون حلق من ای ترک شخ کمان بگذر که صیدهای چنین کم به تیر میآید
6 به غیر آینه کآن هم رخ تو عاریه کرد کجا تو را بدو عالم نظیر میآید
7 اگر به کوی تو آشفته شکسته پرم ولی ز گلشن خُلْدَم صفیر میآید
8 دوباره مانی اگر نقش صد نگار کند کجا چو نقش رخت دلپذیر میآید
9 سواره تیغ به کف میرسد پی قتلم چو آن بلا که ز بالا به زیر میآید