1 چو بنشید این سخن مرد گزیده جوابش داد و گفت ای نور دیده
2 شنو ده پند و شو آزاد از رنج که این ده پند باشد به ز صد گنج
1 دگر گفتش بگو کاین چرخ دوار چرا گردانست دایم همچو پرگار
2 زمین بهر چه دایم در سکون است طریق آگهی زین هر دو چون است
1 شباهنگام کان آهوی غماز برفت از دیده با صد عشوه و ناز
2 از آن غم شد فلک را گریه غالب چو خون شد سر به سر چشم کواکب
1 پری رو گفتش از دیوانه خویش نرنجم نیست چون در خانه خویش
2 سخن در سر خوشی باید چنان گفت که در هشیاری آن با سر توان گفت