- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو کاری ز یارم همی برنیاید چو نوری به کارم همی درنیاید
2 چه باشد که من در غم او سرآیم چو بر من غم او همی سرنیاید
3 ولیکن همین غم به آخر که با این همی هیچ شادی برابر نیاید
4 مرا کز در دل درآید غم او ز صد شادی دیگر آن در نیاید
5 به پیغامش از حال خود بازگویم کش از من نیاید که باور نیاید
6 جوابم فرستد کزین می چه جویی اگر باورم آید و گر نیاید
7 ترا با غم خویشتن کار باشد که از تو جز این کار دیگر نیاید
8 تو ای انوری گر نباشی چه باشد ازین هیچ طوفان همی برنیاید