چو از تن تیر تو جان را بدزدد از جامی غزل 156

چو از تن تیر تو جان را بدزدد

1 چو از تن تیر تو جان را بدزدد ز تیرت سینه پیکان را بدزدد

2 گریزم در خدا چون بینم آن چشم مباد آن کافر ایمان را بدزدد

3 خطت بنهفت لب را در شگفتم که چون خضر آب حیوان را بدزدد

4 زند شب رخنه دل در باغ وصلت که تا سیب زنخدان را بدزدد

5 شب عاشق نگردد بی تو روشن وگر خود ماه تابان را بدزدد

6 چه باشد کز عدم دزدی زند نقب ز عمرم روز هجران را بدزدد

7 چو لب شد خوان حسنت را نمکدان دلم خواهد نمکدان را بدزدد

8 چو خواند شعر جامی را سخندان نه تنها شعر دیوان را بدزدد

عکس نوشته
کامنت
comment