- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو سوده دوده به روی هوا برافشانند فروغ آتش روشن ز دود بنشانند
2 سپهر گردان آن چشمها گشاید باز که چشمهای جهان را همه بخسبانند
3 از آن سبیکهٔ زر کافتاب گویندش زند ستامی کان را ستارگان خوانند
4 چنان گمان بودم کاسیای گردون را همی به تیزی بر فرق من بگردانند
5 ز آب دیدهٔ گریان چو تیغم آب دهند از آتش دل سوزان مرا بتفسانند
6 کنند رویم همرنگ برگ رز به خزان چو شوشهٔ رزم اندر بلا بپیچانند
7 گرفتم انس به غمها و اندهان گرچند منازعان چو دل و زندگانی وجانند
8 دمادمند و نیایند بر تنم پیدا به ریگ تافته بر، قطرههای بارانند
9 بدین فروزان رویان نگه کنم که همی به نور طبعی روی زمین فروزانند
10 سپهبدان برآشفته لشکری گشتند چنان که خواهند از هر رهی همی رانند
11 گمان مبر که مگر طبعهای مختلفند گمان مبر که همه طبعها نجنبانند
12 مسافران نواحی هفت گردونند مؤثران مزاج چهار ارکانند
13 هلاک و عیش و بد و نیک و شدت و فرجند غم و سرور و کم و بیش و درد و درمانند
14 به شکل همجنس از بابها نه همجنسند به نور همسان و ز فعلها نه همسانند
15 به هر قدم حکم روزگار و گردونند به هر نظر سبب آشکار و پنهانند
16 همی بلند برآرند و پس فرو فکنند همی فراوان بدهند و باز بستانند
17 کجا توانم جستن که تیزپایانند چه چاره دانم کردن که چیره دستانند
18 روندگان سپهرند لنگشان خواهم ز بهر آن که مرا رهبران زندانند
19 اگر خلندم در دیده، نیست هیچ شگفت که تیر شب را بر قوس چرخ پیکانند
20 روا بود که از این اختران گله نکنم که بیگمان همه فرمانبران یزدانند
21 زاهل عصر چه خواهم که اهل عصر همه به خوی و طبع ستوران ماده را مانند
22 مگر به رحمت ایشان فریفته نشوی نکو نگر که همه اندک و فراوانند
23 مخواه تابش ایشان اگر همه مهرند مجوی گوهر ایشان اگر همه کانند
24 به جان خرند قصاید ز من خردمندان اگرچه طبع مرا زان کلام ارزانند
25 ز چرخ عقلم زادند وز جمال و بقا ستارگان را مانند و جاودان مانند
26 زمانهٔ گفته من حفظ کرد و نزدیک است که اخترانش بر آفتاب و مه خوانند
27 چنان که بیضهٔ عنبر به بوی دریابند مرا بدانند آنها که شعر میدانند
28 محل این سخن سرفراز بشناسند کسان که سغبهٔ مسعود سعد سلمانند