- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو خندان جام می کام از لب لعل تو بردارد صراحی گریه خونین ز رشکش در گلو آرد
2 عجب جاییست کوی تو که بهر محنت عاشق زمینش خار غم روید هوایش خون دل بارد
3 سمندت خاک پای خویشتن مفروش گو ارزان که صد جان در بهای آن دهند ار پا بیفشارد
4 ز سبحه وارد صوفی نباشد غیر محرومی کزان جز ورد نامقبول خود بر خلق بشمارد
5 ندارد بیش ازین بیمار تو در دل تمنایی که جان با باد زلف و تن به خاک پات بسپارد
6 غرض گر نی هلاک عاشقان خسته دل باشد خدا چون تو بلایی برسر این قوم نگمارد
7 ز آه سرد شمع عشرت جامی نشست آری زمانه آه سرد عاشقان را باد پندارد