- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو سیمین صبح سر بر زد ز خاور ز بحر چین برآمد ز ورق زر
2 تو پنداری ز چین آن زورق نور فرستاد از پی جمشید فغفور
3 ملک طوفی به گرد بیشه میکرد خلاص خویش را اندیشه میکرد
4 به دل میگفت: «آخر حور زادم ز موی خویش تاری چند دادم
5 که هر وقتی که درمانی به کاری به آتش در فکن زین موی تاری؟
6 کنون این مویها با خویش دارم از آن دارم که تا آید به کارم»
7 ز پیکان آتشی در دم بر افروخت بر آتش عنبرین موی پری سوخت
8 همین دم گشت پیدا نازپرورد به پیش جم سلام بانو آورد
9 ملک جمشید را گفت: «این چه حالست که خورشید نشاطت در وبالست؟
10 همایونت نشیمن بود در روم کدامت زاغ شد رهبر درین بوم؟
11 ز دست حورزاد آمد به فریاد که با او کردهای از دیگری یاد
12 چنان ماهی اگر رضوان ببنید عجب دارم که با حوری نشیند
13 برابر حوریزادی سرو آزاد خطا باشد گزیدن آدمی زاد»
14 ملک گفت: «ای صنم کار دلست این مکن منعم که کاری مشکلست این
15 چه گویم که این سخن دارد درازی چنین باشد طریق عشقبازی
16 فزون از شمع دارد روشنی خور ولی پروانه را شمعست در خور
17 شنیدستم که چون از ابر میخواست صدف باران، خروش از بحر برخاست
18 صدف را گفت آب آه رو سیاهی که پیش ما تو آب از ابر خواهی!»
19 صدف گفت آنجا من از ابر نیستان طلب میدارم ار تو بودی ترا آن
20 چرا بایست کرد از بیحیایی مرا از ابر تر دامن گدایی؟
21 مرا کز عجب بایستی نمودن دهان را ز آب دندانی گشودن
22 مکن عیبم که اینها اضطراریست اسا کار در بیاختیاریست
23 حکایتهای خود ز آغاز میگفت به ناز این قصه یک یک باز میگفت
24 ملک جم را از آنجا ناز پرورد پیاده تا لب دریا بیاورد
25 در آمد باد پائی بحر پیما چو باد نوبهار از روی دریا
26 پری گفت: «ای براق باد رفتار زمانی چند را جمشید بردار
27 حباب آسا روان شو بر سر آب چو برق اندر پی من زود بشتاب»
28 کشید اسب و ملک بنشست بر وی پری از پیش میرفت و جم از پی
29 به یک ساعت ز دریا در گذشتند تو گفتی آب دریا در نوشتند
30 فرود آمد ز اسب و روی بر خاک بسی مالید و گفت: «ای داور پاک
31 شفا بخشنده تنهای بیمار خطا پوشنده جمع گنهکار
32 تویی مالک رقاب آزادگان را دلیل و دستگیر افتادگان را»