- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری نمود از هجر رخسارت بچشمم هر گلی خاری
2 دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی ولی لعل ترا دیدم ز خون دل نشان داری
3 بدل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی مخواه از چشم مخمورش چه میخواهی ز بیماری
4 چگویم از تطاولهای زلف ترکتاز تو چه گوید کس ز هندوی پریشان کار طراری
5 دلم را در فساد افکند چشمت وین چنین باید صلاح آخر کجا آید ز جلاد سیهکاری
6 گروهی را اگر رغبت به تسبیح است و سجاده گرفت ابن یمین باری ز زلفین تو زناری