چو موج می جدا از باده نتوان از حزین لاهیجی غزل 631

حزین لاهیجی

آثار حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش

1 چو موج می جدا از باده نتوان کرد پیوستش بود میخانه زیر دست مژگان سیه مستش

2 چو آن کافر که اسلام آورد از بی نواییها ره دین می رود زاهد، که دنیا نیست در دستش

3 گذر کرد از گلویم ناوکش چون قطرهٔ آبی چه منّتهاست برگردن مرا از صافی شستش

4 به امّید نگاهی دل به دنبالش فرستادم به تیر غمزه نامهربان، آن بی وفا خستش

5 چه لذت بود از قاتل حزین نیم بسمل را که در خون می تپید و آفرین می ‎گفت بر دستش؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر