-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو عشق کوس سکون از گران عیاری زد قرار خیمه با صحرای بیقراری زد
2 دو روز ماند عیار حضور قلب درست ز اصل سکه چو برنقد کامکاری زد
3 خوش آن نگار که چون کار و بار حسن آراست حجاب در نظرش دم ز پرده داری زد
4 نخست بر سر من تاخت هر شکار انداز که بر سمند جفا طبل جان شکاری زد
5 به دست مرحمتش کار مرهم آسان است کسی که بر دل من این خدنگ کاری زد
6 نرفت ناقه لیلی به خود سوی مجنون کز آن طرف کشش دست در عماری زد
7 نبرد بار به منزل چو محتشم ز جفا کسی که پیش رخت لاف پردهداری زد