چو جزو لایتجزاست آن دهان بی شک از جامی غزل 539

چو جزو لایتجزاست آن دهان بی شک

1 چو جزو لایتجزاست آن دهان بی شک چگونه جان منش گشت جزو لاینفک

2 تهی ست سبحه زاهد ز گوهر اخلاص هزار بار من آن را شمرده ام یک یک

3 به تیغ حادثه گردون کجا تواند کرد نهان ز نامه عشقت حکایت ما حک

4 من آن نیم که شوم تارک سجود درت گرم رسد به مثل از تو تیغ بر تارک

5 غمت مباد ترشح کند ز سینه چاک ز غمزه کاش به هم دوزیش به یک ناوک

6 دبیر صنع نوشته ست گرد عارض تو به مشک ناب که الحسن و الملاحة لک

7 بشوی دل ز قوانین عقل و دین جامی که سر عشق بدینها نمی شود مدرک

عکس نوشته
کامنت
comment