چو از نور تجلی ساغری سرشار می‌گردد از سعیدا غزل 221

چو از نور تجلی ساغری سرشار می‌گردد

1 چو از نور تجلی ساغری سرشار می‌گردد حباب‌آسا تهی از خود تمامی یار می‌گردد

2 به یاد تیغ آن ابرو بلندآوازه شد شعرم چو حرف ماه نو در کوچه و بازار می‌گردد

3 وجودی را که باشد ذره‌ای از مهر او در بر چو مهر عالم‌آرا جمله تن دیدار می‌گردد

4 مگر خواهد نمودن تیغ ابرو را نمی‌دانم خیال [جان‌فشانی] بر سرم بسیار می‌گردد

5 نیفتد کار با ابنای عالم هیچ کافر را که خضر از عمر جاویدان خود بیزار می‌گردد

6 کدامین خلوت از عمامه بهتر ای ریاپیشه که مولانا عزیز از گوشهٔ دستار می‌گردد

7 شکستی ساغر ما را سعیدا گر خبر یابد دهان شیشهٔ می دیدهٔ خونبار می‌گردد

عکس نوشته
کامنت
comment