- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو از نور تجلی ساغری سرشار میگردد حبابآسا تهی از خود تمامی یار میگردد
2 به یاد تیغ آن ابرو بلندآوازه شد شعرم چو حرف ماه نو در کوچه و بازار میگردد
3 وجودی را که باشد ذرهای از مهر او در بر چو مهر عالمآرا جمله تن دیدار میگردد
4 مگر خواهد نمودن تیغ ابرو را نمیدانم خیال [جانفشانی] بر سرم بسیار میگردد
5 نیفتد کار با ابنای عالم هیچ کافر را که خضر از عمر جاویدان خود بیزار میگردد
6 کدامین خلوت از عمامه بهتر ای ریاپیشه که مولانا عزیز از گوشهٔ دستار میگردد
7 شکستی ساغر ما را سعیدا گر خبر یابد دهان شیشهٔ می دیدهٔ خونبار میگردد