- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو شود گر ز من ای جان دمکی یاد کنی خاطر خسته ما را شبکی شاد کنی
2 چو شدم از دل و جان بنده تو پس چه شود گر ز بند غم و هجر خودم آزاد کنی
3 یک زمانم ز سر لطف خدا را بنواز تا به کی بر دل من این همه بیداد کنی
4 وعده وصل بدادی و به جایی نرسید تا چه باشد که چنین وعده به میعاد کنی
5 در فراق رخ همچون گل جانان به چمن بلبلا تا به کی این ناله و فریاد کنی
6 مدّعی چند میان من و جانان آخر از سر حقد و حسد این همه افساد کنی
7 ای دل خسته به قلماش رقیبان نتوان که تو ترک رخ آن حور پری زاد کنی
8 با وجود قد و بالای جهان آرایش نیست واجب که نظر بر قد شمشاد کنی