چو می دم با لب جانان من زد از جامی غزل 88

چو می دم با لب جانان من زد

1 چو می دم با لب جانان من زد ز غیرت آتش اندر جان من زد

2 به ترک عشق پیمان بسته بودم جمالش رخنه در پیمان من زد

3 به میدان همچو گوی افتاد صد سر به هر چوگان که دی سلطان من زد

4 چو باران ریختم از دیده چون برق لب او خنده بر باران من زد

5 گریبانم اجل سوی عدم تافت خیالش دست در دامان من زد

6 عجب مستغنیم زان روز کان گنج قدم در کلبه ویران من زد

7 سرودش ذوق دیگر داد جامی چو مطرب چنگ در دیوان من زد

عکس نوشته
کامنت
comment